محل تبلیغات شما

 

 

 

نمازمعنو ێ در مثنوی جمولوێ

 

پوهنیار شریف الله غفوری

عضو کادر علمی دانشكده زبان وادبیات، پوهنتون تخار

Emil: Sharifullah.ghafoori@gmil.com

چكيده

نمازي كه به خاطر اداي آن ابليس انسان خفته را بيدار مي كند در حاليكه وظيفة ابليس بيدار كردن انسان براي نماز نيست و غافل ساختن از نماز است. نمازي كه در راستاي اداي آن روح آدمي سكون وآرامش پيدا مي كند اين روح است كه بلنداي عظمت وبزرگي پروردگار را درك كرده  واو را مي شناسد، به وجودش ايمان مي آورد وبا او ارتباط بر قرار مي كند، اوامر وفرامينش را دريافت مي كند، اگر زندگي انسان بر طبق فطرت روح سامان داده شود، روح آدمي آنقدر تر وتازه مي شود كه هميشه در نهاد آدمي ولولة از لذت نماز معنوي ايجاد ميگردد كه شور وعشق آن ابليس را نا آرام ساخته برنامه وپلان هايش را مختل ساخته وبر اولويت وادارش كرده وانسان خفته را براي نماز بيدار مي كند واين روايت از زبان شيرين كسي مي طراود كه طعم چنين لذت ها را چشيده وبه زبان صدق سرائيده است. مقاله حاضر با روشني از اشعار اين فرهيخته گرامي گرد آورده شده است تا هدايت‌نامة باشد براي كسانانيكه نظريه مولانا را طبق هواي خويش تفسير كرده وآن شخصيت معنوي كه حقيقت نماز معنوي، از زبان گيراي آن برخواسته وتوصيه بر ارزش وجايگاه آن مي‌كند پرده برداشته شود در حالي‎كه مولاناي بلخي نماز را معراج مؤمن مي‌دانسته واز بي نمازان نفرت داشته است.

كليد واژه هامثنوى مولوى، نماز معنوى، حقيقت نماز، معراج مؤمن و مُذمت بى نمازان.

مقدمه

گر چه هر يك از هدايا وفرائض ديني در جاي خود از اهميت وارزشي خاصي برخودار اند، اما درين ميان پس از معرفت الهي هيچ فريضهي به والايي نماز نميرسد، چرا كه اين تنها نماز است كه معراج مؤمن وعامل تقرب انسان وارسته، به الله متعال شناخته شده ومعيار پذيرش همه واجبات عنوان شده است ازين جهت مولانا جلال الدين محمد بلخي جايگاه ويژة را براي عظمت فوق العاده اين فريضه الهي خاطر نشان ساخته وهمگان را به تعظيم اين عاليترين نمونه شعائر الهي وادار مي كند كه هم خود، اهل نماز ورازونياز باشند هم درجهت اشاعه فرهنگ نوراني در جامعه تلاش پيگير نمايند.

نمازي است كه در راستاي اداي آن روح آدمي سكون وآرامش پيدا ميكند اين روح است كه تعالي عظمت وبزرگي پروردگار را درك كرده  واو را مي شناسد، به وجودش ايمان مي آورد وبا او ارتباط بر قرار مي كند، اوامر وفرامينش را دريافت مي كند، چنين راه وروشي است كه علم از دركش عاجز است، ولي چنين عجزي وجود وتاثير روح را نفي نمي كند. علم عاجز است از اينكه ما را هدايت كند كه چگونه فكر كنيم، چگونه مسائل مهم را ياد آوري كنيم. با وجود اينكه هر لحظه در حال فكر كردن وياد آوري هستيم، ولي كسي نيست چنين مدعي شود كه چون علم عاجز از درك چگونگي تفكر ويادآوري است، پس تفكر وياد آوري مسائل، امريست محال، زيرا آثار چنين اموري هر لحظه نمايان ونمايان تر مي شوند. جريان روح نيز  چنين است. عدم درك وشناخت راه هاي روح براي شناخت الله متعال وبرقراري ارتباط با او، وجود وتاثيرش را نفي نمي كند، اما تفاوت اينجاست كه ا گر تمامي بشريت درحالت طبيعي خود بسر ببرند، روحشان راه طبيعي خود را طي خواهد كرد كه اين اتصال و پيوستن به الله است، ولي بيشتر مردم اين كار را نمي كنند وروحشان را رها نمي سازند كه راه طبيعي خودش را طي كند. اين امر هم بخاطر اين نيست كه الله متعال در آنان توانايي واستعداد اين كار را نيا فريده باشد.

الله متعال بند گانش را بر سرشت پاك آفريده است ، ولي گاهگاهي بيماري هاي بر حواس ونيروهاي مدركه آنان بيشتر از جاهاي ديگر عارض مي شود. وقتي كه روح دچار بيماري شد، بصيرتش را از دست ميدهد وشعاعش منقطع مي شود(يعني قدرتش كم مي شود) برعكس اگر بر طبق فطرت روح عمل بشود، روح آدمي آنقدر تر وتازه مي شود كه هميشه در نهاد آدمي ولولة از لذت نماز معنوي ايجاد مي كند كه شور وعشق آن ابليس را نا آرام ساخته برنامه وپلان هايش را مختل ساخته وبر اولويت وادارش كرده وانسان خفته را براي نماز بيدار مي كند واين روايت از زبان شيرين كسي مي طراود كه طعم چنين لذت ها را چشيده وبه زبان حال مي گويد:

             تا روم من سوي خلوت  در نماز                     پرسم اين احوال از داناي  راز

              بهر اين مؤمن هميگوييم زبيم                       در نماز اهد الصراط المستقيم

             اصل ما را حق بي بــاك نمـــاز                     داد هديه آدمي را در جهــــاز

             دعوت وزاري است روزي پنج بار                     بنـده را كه در نمـاز آر و بـزار

            پنج وقت آمد نمــاز  ورهنمـون                     عاشــقـان را في صلاة دائمون

           آن جهان گرديده است آن بر نياز                   رونــقـي يابد ز نوحه آن نمـاز

بي نمازان را نكوهش نموده ودر وصف آنان مي گويد:

            آن منــافــق با موافق در نمــــاز                   از پي ستيــــزه آيــد نِي نيـــــاز

            صيقلي را بستهي اي بي نمـــــاز                   آن هوا را كرده اي دو دست باز

            مر هـــــوا را وزير خويش مساز                   كه بر آيد جان پاكت از نمــــاز

          در قفس افتند زاغ وجغد وبـــــاز                 جفت شد در حبس پاك وبي نماز

          نيست مخفي در نماز آن مكرمت                  در گنه خلعت نهد آن مغــفــرت

جلال الدين محمد بلخي پدري نيكو نامي بنام بهاء الدین  ملقب به سلطان العلما داشت كه روابط نزديكي با محمد خوارزمشاه دارد. درحدود سال 610 هجری با خانواده خود بلخ  را به مقصد ادای حج ترك ميگويد واز آنجا به ارزنجان و به آق شهر رفت ودرشهر ملطیه نیز چندی به وعظ وتدریس پرداخت و از آنجا به شهرستان لارنده رحل اقامت گزيد وسپس به قونيه رفت.

ودرسال 629 هجری سید برهان الدین محقق ترمذی به قونیه آمد وتربیت معنوی مولانا را به عهده گرفت . مولانا قریب نه سال ازبرهان الدین معارف آموخت. وسپس به سياحت و ریاضت پرداخت. برهان الدین ترمذی درسال 638 هجری درقیصریه درگذشت.

ومولانا ازآن سال تاسال 642 هجری درقونیه به تدریس ووعظ پرداخت. دربامداد روزشنبه بیست و یکم جمادی الاخرسال 642 هجری عارفی عاليمقام بنام شمس الدین محمد بن علی بن ملکداد تبریزی معروف به شمس تبریزی» به قونیه آمد ملاقات این عارف بزرگ با مولانا، تحولی عظیم درمولانا بوجودآورد.

مولانا وعظ و تدریس را فروگذاشت وبه سماع و وجد پرداخت و شمس دربیان حقایق بی پروایی نشان داد. یاران ودوستان از صحبت مولانا ومحروم شدند از اینرو درصدد آزار شمس تبريزي برآمدند. وشمس از انظار پنهان شد ومولانا را مهجور ومغبون كرد.

مثنوی مولوي حاوی شش دفتراست كه در  بین سالهای 657 -660  هجری قمري از ذهن مولانا طراوش يافته ومريدش حسام الدین چلبي با خط رساي خويش نوشته است كه مجموعًا  26000 بیت شعر است (طبق گفته برزين مهر) و25632 بیت شعر است (طبق تحقيق نیکلسون ).

مولانا غير از مثنوی معنوي، دیوانی شعري بزرگ ديگري  به نام دیوان کبیر یا "کلیات شمس" دارد که در نسخه ای که به تصحیح مرحوم فروزانفر به چاپ رسیده و 36360 بیت در قالب غزل و ترجیع بند و 1938 رباعی یعنی 3876 بیت در قالب رباعی یعنی جمعاً 40236 بیت راشامل میشود این اشعار را مولانا جلال الدین بنام مرشد خود شمس تبریزي سروده است.

حاصل سخن آنكه درمثنوی معنوي، مولانا شخص مست، هوشیار وطربناك است.ودر دیوان شمس ناهوشیار، مهجور ودردمند است، درمثنوی معنوي فقیه ومفسر ومحدث است، دردیوان شمس دست ازهمه چيز بر داشته که با خود سخن میگوید وهراسان است. وباين دردمندي محاسن سفيد شده وبه قونيه عزلت گزيد ونماز بخواند ودرسال 628 هجری درآنجا چشم فروبست و مدفون شد.

به نظر مي رسد تا وقتي كه مطالب ومسائل مزبور روشن نشود وجايگاه خود را پيدا نه كند فوايد وآثار اين امر عبادي  يعني نماز در زندگي جوانان در پرده هاي از ابهام خواهد ماند روي اين ملحوظ لازم بود مقاله درين باب نوشته شود كه اينك در دستان پرهدايت شما قرار گرفته است.

حقيقت نماز معنوي

مولانا جلال الدین محمد بلخي، در مثنوی خود روایت می‌کندکه روزی امیر معاویه رضي الله عنه پس از آنکه از کار روزانه خسته شده بود، در منزل خويش به استراحت پرداخت، خواب چشمان او را در ربود، چیزی نگذشته بـود کـه مردی با عجله او را از خواب بیدارکرد، چـون چشم گشـود آن مرد، پنهان گشت با خود گفت دروازه خانه بسته است وکسی را به این جا، راه نبود، این مرد چگونه وارد شده است؟ فوراً از جا برخاست و به جستجو پرداخت، مردی را دیدکه پشت پردة دروازه ، خود را پنهان کرده است، بـه او گفت: تـو کیستی و چـرا مـرا بی‌هنگام بیدارکردی؟ گفت من ابلیس شقی هستم تو را بیدارکردم تا از نماز جماعت عقب نمانی، امیر معاویه رضي الله عنه گفت: هنوز تا نماز، وقت زیادی باقی است و فـکـر نمی‌کنـم تو چنیـن هـدفی داشته باشی! تو دشـمن بـشری! تـو بی‌رحمی! چه شده است که بر من مهربان شده‌ای؟!.

گفت بیدارم چـرا کـردی بـه جـد

 

راست گوی با من، مگو بر عکس و ضد

گفت هنــگام نـمـاز آخـــر رسید

 

سوی مسجــــــــد زود می‌بـایـد دویــد

گفت نی‌نـی این ‌غـرض نبـود تــرا

 

کـه به خیــری رهنـــــــمــا باشــی مـرا

ابلیس گفت: آخر می‌دانی، من اول، فرشته بوده‌ام، کارم اطاعت و عبادت بوده است، عشق به خدا در جان ما ریشه کرده است و لذت عبادت را هنوز احساس می‌کنم، اینک به مقتضای فطرتم تو را برای عبادت خدا بیدارکردم:

گفت اول مـا فـرشتـه بـوده‌ایم

 

راه طاعت را بجـان پیمـوده‌ایم

پـیـشـۀ اول کـجــا از دل رود

 

مهـر اول کـی ز دل زائـل شود

امیر معاویه رضي الله عنه گفت درست است که تو مدتی با ساکنان عرش همدم بـوده‌ای امـا تو دیـگر رانـدة دربار خدا شدی، صدها هزار انسان را از جـادة راست منحرف کرده ای، جنـس تـو از آتـش است تـا چیزی را نسوزانی آرام نمی‌گیری، ای رهزن، تو به پیشگاه خدا هم به جدل پرداختی، من کیستم که از مکر تو رهایی یابم.

قوم نوح از دست تو در نوحه‌اند، قوم عاد را تو بر باد دادی، قوم لوط از دست تو سنگباران شد، نمرود، فرعون، ابولهب، ابوجهل و هزاران انسان دیگر را تو به خاک سیاه نشاندی، در هرگوشة جهان، روزی هـزاران فتنه بـر پـا می‌کنی، انسان‌ها در برابر نیرنگ تو مانند قطره‌ای ناچیز هستند، کسی از مکر تو رهایی نمی‌یابد مگر آن که خدا او را رستگار سازد:

گفت امیر او را که این‌ها راست است

 

لیک بخش تـو از این‌ها کاست است

صد هـزاران چـون مــــرا تـو ره زدی

 

حفـره کـردی در خـــــــزینـه آمدی

بـا خــــــــدا  گفتـی شنیـدی رو بـرو

 

من کـه بـاشم پیش مکـرت ای عـدو

کـه رهـد از مکـر تـو ای مـختصـــــم

 

غـــــرق طـوفـانیــم الامـن عصــــم

ابلیس در جواب گفت: آب از سرچشمه، گل آلود است، آنان را من گمراه نکرده‌ام بلکه اصل و سرشت آن‌ها بد بوده است من نیکان را به سوی خیر و بدان را به سوی بدی رهبری می‌کنم، مانند باغبان که شاخه‌های خشک را می‌برد و شاخه‌های‌تر را پرورش می‌دهد، اصل من نیک بوده است، مطابق همان سرشت نیک ترا بیدارکردم:

گـفت امير اي راه زن حجت مگـو

 

مر ترا ره نيست در من ره مجـو

ره زني ومن غـــريب وتاجـــــرم

 

هر لباساتي كه آري كي خــرم

گـر تـو را بیـدار کردم بهـــر دین

 

خوی اصل من همینست و همین

در اینجا امیر معاویه رضي الله عنه به سوی خدا متوسل می‌شود و از پروردگار خود می‌خواهد که او را از مکر ابلیس لعین رهایی بخشد می‌گوید: خدایا، به فریادم برس اگر این دشمن قسم خورده و حیله‌گر، افسونش را بیشتر بر من بخواند گلیم مرا می‌رباید و مرا بر خاک سیاه می‌نشاند، من به حجت و دلیل با او بر نمی‌آیم، آدم که علم اشیاء را از تو آموخته بود، مانند ماهی به دام این صیاد مکار گرفتار شد و به بارگاهت ناله و زاری می‌کرد و آمرزش می‌طلبید، در گفتار سحر آمیز این ساحر صدها هزار شر نهفته است:

تا چه دارد این حسود انـدر کـدو

 

ای خــدا فریاد ما رس زیـن عــدو

انـدرون هـر حدیـث او شـر است

 

صد هزاران سحر در او مضمر است

مـــردي مـــردان ببندد در نــَفسُ

 

در زن و در مـــرد افـــروزد هــوس

سپس امیر س رو به ابلیس می‌کند و می‌گوید: ای ابلیس، فتنه جو، دیگر حجت و دلیل را کنار بگذار و راز این کار را آشکار کن:

ای ابلیس خلق سـوز فتنـه جـو

 

بـر چیـم بیدار کـردی راست گو

زانـکه حجت در نـگنجد با منی

 

هین غرض را در میان نه بی‌فنی

باز هم ابلیس، به بهانه‌جویی و حجت‌بازی می‌پردازد و می‌گوید:

 هر کس نسبت به دیگری بدگمان باشد هرگز دلایلش را نمی‌پذیرد، انسان‌ها گناه خود را به حساب من می‌گذارند در صورتی که تقصیر خود آنهاست که از نفس خود پیروی می‌کنند و بـه دام بلا گرفتار می‌گردند. بار دیگر امیر او را تحت فشار قرار داد و گفت: تا راستش را نگویی از چنگ من رهایی نمی‌یابی:

راست گو تـا وارهی از چنگ مـن

 

مـکـر ننشانـد غــبـار جنـگ مــن

تـو چـرا بیـدار کــــــردی مر مـرا

 

دشمن بیــــــداریـی تـو ای دغــا

همچو خشخاشی همه خواب‌آوری

 

همچو خمری عقل و دانش می‌بری

چار میخت کرده‌ام هين راستگــو

 

راسـت را دانم تـو حیلت‌ها مـجو

آخر ابلیس، چون چاره‌ای نیافت لب به سخن گشود و حقیقت را این گونه اظهار داشت، آری راستش این است که تو را به خاطر این بیـدار کردم تا از نماز جماعت پشت سر پیامبر ج عقب نمانی، زیرا می‌دانستم اگر نماز جماعت از تو فوت شود، این جهان برایت تنگ و تاریک می‌شود و به خاطر از دست رفتن نماز جماعت چنان به ناله و زاری می‌پردازی و اشک می‌ریزی که این سوز و گداز و حسرت تو برای من سنگین‌تر از آن است که جماعت را دریابی (زیرا دعا مغز عبادت است) راستش من حسودم و کارم دشمنی است از روی حسد و عـداوت دست بـه چنیـن کاری زدم تـا شـاهد آه و نـاله و تـأسف و نیایش تو نباشم و این موهبت را از تو بگیرم.

گـر نمـاز از وقـت رفتـی مـــر تــرا

 

این جهان تاریک گشـتی بی‌ضیـا

گر نمازت فوت می‌شـد آن زمـان

 

مـی‌زدی از درد دل، آه و فـغـــان

آن تـأسـف آن فـغـان و آن نیــاز

 

در گذشتی از دو صد ذکر و نماز

مـن تـو را بیـدار کـردم از نهیـب

 

تا نسوزانـد چنین آهـی حـــجیب

تـا چنان آهـی نباشـد مــــر تـــرا

 

تـا بـدان راهـی نباشـد مــــر تــرا

من حسودم از حسد کردم چنین

 

من عدويم کار من مکراست وكيـن

آنگاه امیر گفت: اکنون راست گفتی، تو لایق همچنین کاری هستی تـو مـانند عنکبوتی کـه مگـس شـکار می‌کنـد، خـود را بیشتر زحمت مده، من مگس نیستم، باز شکاری هستم، عنکبوتی چون تو کجـا می‌توانـد گرد مـن بتند، کار تو ای نفرین شده، این است که انسان‌ها را از خیر و نکویی باز داری و آنجا که عاجز بمانی آن‌ها را از خیر برتر به سوی ادنی‌تر بکشانی، لعنت بر تو باد، از چشمـم دور شـو، دیگر رنگت را نبینم:

گـفت اکنون راست گفتی صادقی

 

از تـو ایـن آیـد تـو این را لایقـی

عنکبوتی تـو مـگـس داری شکار

 

من نیم ای سگ، مگس زحمت میار

بــاز اسپیدم شـکـارم شـه کـنـد

 

عنکبوتی کی بـه گـرد مـن تنــد

کار تو ایـن است ای لـعیــن

 

سوی دوغ آری مگس را زانـگبین

رو مگـس می‌گیـر تـا تـانـی هـلا

 

سوی دوغی زن مگسها را صـلا

پس اين همه عنايت و توجه به نماز، نشانه گوياترين پيام عملي مولاناي بلخي به دوستداران خويش است بر اينكه سر نوشت انسان با نماز در دين گره خورده است وآن كس كه براي نماز در دين جايگاه ويژه وخاص را قايل نيست بنا بر كلام مولانا در دينداريش ترديد است ومورد احترام والگوي عملي جوانان نيست.

نتيجه گير

نماز با اين شيوه مرسوم كه مصداق آن براي همه مسلمين روشن وآشكار است چيزي نيست كه مورد فهم ودرك نباشد چون آنچه كه از سنت رسول الله صلي الله عليه وسلم استفاده مي شود پر واضح اينست كه نماز امري الهي وتحقق آن همانند ساير امور داراي ظاهر وباطن است كه در متون ديني به هردو جهت آن اشاره رفته است. تصوير ظاهري همان است كه با اعمال مخصوص انجام ميگيرد وحفظ آن نيز فرض است اما روح وباطن نماز عبارتست از : اخلاص، حضور قلب، ذكر الله متعال وتعظيم در مقابل او، اميد ودلبستگي به ذات پروردگار، اعتماد وركون به وجود سرمدي ومحو شدن در مقابل ذات يكتايي كه در مقابل عظمت وجلالت او قيام نموده است.

حقيقت نماز هم چون ساير امور در باطن وروح او نهفته شده است كه اين قالب وصورت را پذيرا شده است هر گاه آن حقيقت بخواهد در عالم خارج تحقق يابد قطعًا بايد در همين شكل وقالب خاص بايد باشد ودر غير اين صورت نماز نبوده بلكه پديدة ديگري است.

هر گاه اين قالب خاص وصورت ظاهري نماز با روح وباطن آن آميخته وقرين گردد نماز حقيقت خود را يافته ودر آدمي تاثير مي داشته باشد. در چنين صورت است كه اين امر الهي، ستون دين، معراج مؤمن، روشنگر چهره مسلمين، سياه كننده چهره شياطين، برجسته گر مؤمن وكافر وغيره قرار مي گيرد.

پس آناني به ظاهر آن تشبث جسته واز روح آن بي خبرند از حقيقت نماز نا آگاهند وهم آناني كه نماز نمي خوانند وادعا دارند كه ما به معنا وحقيقت آن رسيده ايم معرفتي از نماز ندارند چون نماز در هر دو صورت فاقد حقيقت است. جايگاه نماز در سيره بزرگان دين كه سراسر الگوي عملي جامعه خويش بودند براي ما خاطر نشان مي سازد كه اين را بدانيم كه نماز تا چه حدي بر زندگي دنيوي بزر گان تجلي داشته است. راستي آنان كه به مقام بالاي علمي وعرفاني دست يافته وشهرة خاص وعام گشته اند واز دستآورد آنان بشريت قرنها استفاده كردند تا چه حد باخداي خويش ارتباط داشته وراز ونياز داشته اند!.

منابع ومراجع:

1- بلخي، جلال الدین محمد .(1386هـ). مثنوی معنوی (دفتر دوم ص296-304) تهران: انتشات پژوهش.

2- خليلي، مصطفي .(1379هـ). نقش نماز در شخصيت جوانان، قم: انتشارات زائر.

3- ريگي، مجيد .(1386هـ). جمعه عيد هفتگي مسلمانان، تهران: نشر احسان.

4- غفوري، شريف الله .(1387هـ). مقاله سیمای یک انسان ملکوتی، تارنماي علمي وفرهنگي خراسان.

5- قرضاوي، دكتور يوسف .(1388هـ). عبادت در اسلام مقاله بهرة دل از بندگي خدا، تهران: نشر احسان.

6- معصومي، سيد عبد الحميد .(1384هـ). انسان ملكوتي، مشهد: انتشارات ضريح آفتاب.

ومن الله توفيق

واژۀ اهلی شدن در ادبیات انسانی

فداکاری وحماسه آفرینی در اندیشۀ امینه قطب

محمد قطب پرچمدار بیداری اسلامی

كه ,نماز ,مي ,تو ,روح ,الله ,است كه ,را از ,را به ,او را ,مي كند ,ساخته برنامه وپلان ,آرام ساخته برنامه ,نماز معنوي ايجاد ,كند، اوامر وفرامينش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها